اوضاع تدارکات بدجوری به هم ریخته بود.
آه در بساط نداشتیم و پاسخ مسئولان بالاتر، همیشه بردباری، امید به فردا و توکل بود. فرماندهی مقر ما آدم اهل شوخی و مزاحی بود.
یک روز گفت: «میخواهم به عنوان گزارش کار، سیاههای از اجناس موجود در تدارکات تهیه کنم و برای مقامات لشگر بفرستم. طوماری تهیه شد، همه امضا کردیم.
شرح بعضی اقلام چنین بود: «نخود چهار عدد، لوبیا پنج عدد، روغن نباتی جامد یک گرم، برنج دمسیاه فرد اعلا دو مثقال، و به همین ترتیب تا آخر.» بعضی از بچهها در محل امضا یا اثر انگشت خود گوشه و کنایههایی نوشته و طرح و تصویرهای زیبایی کشیده بودند و طومار به یادماندنی شد.